«سناریو درخواستی»

وقتی بعد چهار سال زندگی کردن میفهمین خواهر برادرین...😐😂

نامجون « آمممم...تو نظری نداری؟ خواهر عزیزم؟
ا.ت «....
نامجون « بیا بریم تیمارستان جا خوبیه برای ما...
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
جین « هننننن؟! مننن هندسامممم چطوری با تو هم خونم؟
ات « اما ما چهارسال عاشقانه زندگی کردیم:/
جین «اما الان خواهرمی..میرم دنبال زن دیگه
ات « خواهرشوهر بازی برا زنت در میارم😐👍🏻
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
یونگی « چه جالب...ما که چهار سال کنار اومدیم...بقیه عمرمون هم روش
ات « پس تکلیف این سه تا بچه چی میشه؟
یونگی « خودت یکاریشون کن...شب بخیر
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
جیمین « چیمی رو بدهههه
ات « چیمی رو خودت بهم کادو دادییییی
جیمین « قبل این بود ک بفهمم خواهرمیییی
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
تهیونگ « ات سخنی نداری دخترم؟
ات «......
تهیونگ «یونتان تو چطور؟
تانی «....
تهیونگ « باید با نامجون هیونگ تماس بگیرم...
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
جونگکوک « عاهان...ولی بازم دلیل نمیشه شیر موز بت بدم
ات « مگه قبلا میدادی؟
کوک «.....
شیرموزا «......
دیدگاه ها (۵۱)

سناریو درخواستی

دلم نیومد برا تبریک این سنجاب نباشم...یه اعلام حضور که زندم:...

در ادامه میخوانید...//زودباشید با آمبولانس زنگ بزنینننجیمینا...

هاییی نانازی هامممم...بچه ها چون حمایتاتون کمه تا یه چند وقت...

### فصل دوم | پارت هشتم نویسنده: Ghazal ات دیگه نمی‌فهمید ...

### فصل دوم | پارت پنجم نویسنده: Ghazal عکس روی میز بود و ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط